دلاوریهاى امیرالمومنین على (ع ) در جنگ حُنَین

پس از فتح مکّه در سال هشتم ، جنگ حُنَین (بر وزن حسین ) پیش آمد که جمعیّت بسیار

مسلمین نـشـان مـى داد کـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) پیروز مى شـود رسول

اکرم (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) با ده هزار نفر از مسلمین به سوى دشمن حرکت کرد، بیشتر

مسلمین گمان مى کردند به خاطر داشتن جمعیّت بسیار و اسلحه کافى ، شکست نمى خورند.

بـسـیارى جمعیّت مسلمین ، موجب تعجّب ابوبکر شد و گفت :((ما هرگز شکست نمى خوریم و

از جـهـت مشکل کم بودن جمعیّت آسوده ایم )) ولى نتیجه کار برخلاف گمان آنان شد وقتى کـه

سـپـاه اسـلام بـا مـشـرکـیـن بـرخـورد نـمـودنـد، در هـمـان درگـیـرى اوّل ، مـسلمین غافلگیر شده

و همه پا به فرار گذاشتند جز پیامبر و ده نفر دیگر که نه نـفـر آنان از بنى هاشم بودند و یک نفر به

نام ((اَیْمَنْ)) فرزند اُمّ اَیْمَنْ که از غیر بنى هاشم بود و در میدان جنگ ماند و جنگید تا به شهادت

رسید.

و نُه نفر از بنى هاشم همچنان استوار با رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) ماندند تـا

سایر مسلمین فرارى ، گروه گروه بازگشتند و به پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سـلّم )

پـیـوسـتـنـد و بـه مـشـرکـین حمله کردند (و آنان را شکست دادند) از این رو به خاطر تـعـجـّب

ابـوبـکـر از بـسـیـارى جـمـعـیـّت ، خـداونـد ایـن آیـه را نازل فرمود:

((لَقـَدْ نـَصـَرَکـُمُ اللّهُ فِى مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَیَوْمَ حُنَیْنٍ اِذْ اَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَضاقَتْ

عَلَیْکُمُ الاَْرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ )).

((خـداونـد شـمـا را در میدانهاى زیادى یارى کرد (و بر دشمن پیروز شدید) و در روز حنین (نیز یارى

نمود) در آن هنگام که فزونى جمعیتشان شما را به اعجاب آورده بود، ولى هیچ مشکلى را براى

شما حل نکرد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد، سپس پشت به دشمن کرده ، فرار

نمودید)).

و بعد مى فرماید:

((ثـُمَّ اَنـْزَلَ اللّهُ سـَکـِیـنـَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلى الْمُؤ مِنِینَ وَاَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَعَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا

وَذلِکَ جَزاءُ الْکافِریِنَ)).

((سـپـس خـداونـد ((سـکـیـنـه )) (آرامـش و اطـمـیـنـان ) خـود را بـر رسـولش و بـر مـؤ مـنـان نازل

کرد و لشگرهایى فرستاد که شما نمى دیدید و کافران را مجازات کرد و این است جزاى کافران )).

منظور از ((مؤ منین )) در آیه فوق امیر مؤ منان على (علیه السلام ) و افرادى از بنى هاشم

هـسـتـنـد کـه بـا آن حـضرت در میدان جنگ پابرجا ماندند که در آن روز هشت نفر بودند که نـهـمـین

آنان امیرمؤ منان على (علیه السلام ) بود، عبّاس (عموى پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سـلّم ) )

در طـرف راسـت پـیـامـبـر (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) بـود، فـضل بن عباس در طرف چپ

پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) قرار داشت ، ابوسفیان بـن حـارث (پسر عموى پیامبر) زین

استر آن حضرت را از پشت ، نگه داشته بود و امیرمؤ مـنـان عـلى (عـلیـه السـلام ) پـیـش روى آن

حـضـرت بـا شـمـشـیـر مـى جـنـگـیـد و نوفل و ربیعه دو پسر حارث (پسرهاى عموى دیگر پیامبر

(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم )) و عـبـداللّه پـسـر زبـیـر و عـتـبـه و مـعـتـب دو پـسـر ابـولهـب ،

گـرداگـرد رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) بودند و از آن حضرت دفاع مى نمودند و بقیّه

مـسـلمـیـن ـ غـیر از اَیْمَنْ ـ همه گریختند، چنانکه ((مالک بن عباده عافقى )) در اشعار خود مى

گوید:

لم یواس النبى غیر بنى

هاشم عندالسیوف یوم حنین

هرب الناس غیر تسعة رهط

فهم یهتفون بالناس این

ثم قاموا مع النبى على الموت

فابوا زینا لنا غیر شین

وثوى ایمن الامین من القوم

شهیداً فاعتاض قرة عین

یـعـنـى :((در روز جـنـگ حـُنـیـن جـز بـنـى هـاشـم در بـرابـر شـمـشـیـرهـا از رسـول خـدا ( صـلّى

اللّه علیه و آله و سلّم ) حمایت و جانبازى نکردند. مردم همگى ـ جز نه نفر ـ گریختند که این نه

نفر خطاب به مردم فریاد مى زدند کجا مى روید؟ سپس این نه نفر تا پاى جان با پیامبر (صلّى اللّه

علیه و آله و سلّم ) ایستادند و مایه زینت ما شدند نه نکبت ما)).

و اَیـْمـَنْ (پـسـر اُم اَیـْمَن ) که امین و پاک بود از آن همه جمعیّت پابرجا ماند و به شهادت رسـیـد و

روشـنـى چـشـم آخـرت را بـه خـوشـیـهـاى (زودگـذر دنیا) برگزید. هنگامى که رسـول خـدا (صـلّى

اللّه عـلیـه و آله و سلّم ) فرار مسلمین را دید به (عمویش ) عباس ـ که صداى بلند داشت ـ

فرمود:((به این مردم فریاد بزن و پیمان آنان با من را (که در بیعت خود عهد کردند تا به آن وفادار

باشند) به یادشان بیاور)).

عباس هرچه توانست فریاد خود را بلند کرد و گفت :

((یـا اَهـْلَ بـَیـْعـَةِ الشَّجـَرَةِ! یـا اَهـْلَ سُورَةِ الْبَقَرَةِ! اِلى اَیْنَ تَفِرُّونَ؟ اُذْکُروا الْعَهْدَ الَّذِى عاهَدَکُمْ عَلَیْهِ

رَسُولُ اللّهِ (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ))).

:((اى پـیـمـان بـسـتـگـان زیـر درخـت ! (کـه در جـریـان صـلح حـدیـبـیـه در سـال هـفـتم هجرت این

بیعت واقع شد) و اى اصحاب سوره بقره ! به کجا فـرار مـى کـنـیـد؟ بـه یـاد آوریـد پـیـمـانـى را کـه

بـا رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) بستید)).

مـردم مـسـلمـان ، پـشـت بـه جـنـگ کـرده و مـى گـریـخـتـنـد، شـب بـسـیـار تـاریـکـى بـود و

رسـول خـدا (صـلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) در وسط درّه حُنین قرار داشت و مشرکان که در

شـکـافـها و گودالها کمین کرده بودند با شمشیرهاى برهنه و نیزه و کمانهایشان بیرون آمـدنـد و

بـه رسـول خـدا حـمـله کـردنـد. نـقـل مـى کـنـنـد: رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم )

بـا یـک طـرف صورتش به مسلمین نگریست هـمـچـون مـاه شب چهارده در آن تاریکى بدرخشید

سپس فریاد زد:((آن عهد و پیمانى که با خدا بستید کجا رفت ؟!)).

این صدا را به گوش همه رساند، هرکس از مسلمین این صدا را شنید از شدّت شرمندگى ، خـود

را بـه زمـیـن افـکـنـد، سـپـس مـسـلمـیـن بـه جـایـگـاه اوّل خود بازگشتند و به جنگ با دشمن

پرداختند (جنگى تمام عیار و شکننده ).

کشته شدن اَبـُو جَرْوَلْ به دست على (ع )

روایـت مى کنند: مردى از قبیله هوازن (که از لشکر دشمن بود) در حالى که بر شتر سرخ مـو

سـوار شـده بـود، جـلو آمـد، در دستش پرچم سیاهى بود که آن را بر سر نیزه بلندى نـهـاده بـود و

پـیـشـاپـیـش لشگر دشمن با مسلمین مى جنگید و هرگاه درمى یافت که مسلمین پیروز شده

اند، بر آنان یورش مى برد و هرگاه یارانش از اطرافش پراکنده مى شدند، آن پـرچـم را بـراى

افـرادى کـه پـشت سرش بودند بلند مى کرد (و آنان را به کمک مى طلبید) آنان به دنبالش حرکت

مى کردند و او چنین رجز مى خواند:

اَنَا اَبُو جَرْوَلَ لابُراحُ

حَتّى نُبیِحَ الْیَوْمَ اَوْ نُباحُ

((مـن ((ابـوجـرول )) هـسـتـم ، و از اینجا برنمى گردم تا امروز اینان (مسلمین ) را تارومار کنیم و یا

خود نابود شویم )).

امـیـرمـؤ مـنان على (علیه السلام ) به او حمله کرد و با شمشیر بر عقب شتر او زد، شتر او

درغـلتـیـد آن حضرت بى درنگ به خود او حمله کرد و چنان ضربتى به او زد که از پاى درآمد و کشته

شد، در حالى که آن حضرت این رجز را مى خواند:

قَدْ عَلِمَ النّاس لَدَى الصَّباحِ

اِنِّى فِى الْهَیْجاءِ ذُو نَصاحِ

((مـردم در روزهـا مـى دانند که من در میدان درگیرى و جنگ ، گیرنده هستم (دشمن را با چنگم

مى گیرم و او از چنگم رهایى نیابد))).

کـشـتـه شـدن ابـوجـرول ، آغـاز شـکست مشرکین شد و مسلمانان (نیروى جدیدى یافتند) و از

هـرسـو کنار هم آمدند و با تشکیل صف استوار، آماده حمله (سرنوشت ساز) شدند در این وقت

رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) این دعا را کرد:

((اَللّهُمَّ اِنَّکَ اَذَقْتَ اَوَّلَ قُرَیْشٍ نَکالاً فَاَذِقْ آخِرَها وَبالاً)).

((خـداوندا! تو در آغاز، سختى را بر قریش به عنوان کیفر، چشاندى ، در قسمت آخر (نیز) هلاکت

را بر آنان بچشان )).

درگـیـرى شدیدى بین مسلمین و مشرکان درگرفت ، پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم )

وقـتـى کـه ایـن وضـع (و فـرصـت بـه دست آمده ) را دید بر رکاب زین اسبش ایستاد، به طـورى کـه

مـسـلمانان او را مى دیدند، فرمود:((اَلاَّْنَ حَمِىَ الْوَطِیسُ؛ اکنون تنور جنگ داغ شد (کنایه از اینکه

تا تنور داغ است ، باید نان پخت و تا چنین فرصتى به دست آمده باید به دشمن امان نداد))).

سـپس فرمود:((من پیامبر هستم و دروغى در آن نیست و من فرزند عبداللّه بن عبدالمطلب

هستم )).

چندان نگذشت که دشمنان پشت به جنگ کرده و فرار را برقرار ترجیح دادند و سپاه اسلام ،

اسیران جنگى را دست بسته به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) آوردند و

هـنـگـامـى کـه امـیرمؤ منان على (علیه السلام ) ابوجَرْول را کشت و لشکر دشمن با کشته

شـدن ابـوجَرْوَل (غول دلاورشان )، تارو مار شد، مسلمین ، با پیشتازى حضرت على (علیه

السـلام ) بـا شـمـشـیـر، دشـمـنان را سرکوب کردند تا آنجا که على (علیه السلام ) به تـنـهـایـى

چـهـل نـفـر از دشـمن را کشت و در همین جریان بود که دشمن شکست سختى خورد و بسیارى

از آنان اسیر شدند.

* * *

ابـوسـفـیـان (صـخـر بـن حـرب بـن اُمـَیـّه کـه در فـتـح مـکه به اسلام گرویده بود و از سربازان اسلام

در جنگ حُنَین به شمار مى آمد) جزءِ فراریان مسلمان بود، پسرش معاویه مـى گـویـد:((پـدرم را

همراه بنى اُمیّه از مردم مکّه دیدم که پا به فرار گذارده است ، بر سـرش فـریـاد زدم کـه اى پسر

حرب ! سوگند به خدا با پسر عمویت (پیامبر) در میدان نـمـانـدى و در راه دینت با دشمن نجنگیدى

و این عربهاى بیابانى را از حریم خود و خانه ات دور نساختى )).

گفت : تو کیستى ؟

گفتم : معاویه هستم .

گفت : پسر هنـد.

گفتم : آرى .

گفت : پدر و مادرم به فدایت ! آنگاه ایستاد و گروهى از مردم مکّه به دور او اجتماع کردند و من نیز

به آنان پیوستم و به دشمن حمله کردیم و آنان را تارومار نمودیم و رزمندگان اسـلام هـمـواره

مـشـرکـان را مـى کـشـتـنـد و از آنـان اسـیـر مـى گـرفتند تا روز بالا آمده و رسـول خـدا (صـلّى

اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) فـرمـان داد کـه تـوقـّف کنند (و از جنگ دست بکشند).

خشم رسول خدا (ص ) در مورد کشتن اسیر

پـیـامـبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) اعلام کرد که مسلمین حق ندارند اسیرى از دشمن را

بـکـشـنـد، قـبـیـله هـذیـل ، در جـریـان فـتـح مکّه شخصى به نام ((ابن اکوع )) را به عنوان

جـاسـوسـى نـزد پـیامبر( صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرستاده بودند تا به آنچه در اطـراف

پـیـامـبـر (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) آگـاه مـى شـود، بـه قـبـیـله هـذیـل گزارش دهد، او

همین ماءموریت را انجام مى داد و اخبار سرّى ارتش اسلام را به دشمن مى رساند.

هـمـیـن جـاسـوس (ابـن اکوع ) در جنگ حُنَین که جزءِ سپاه دشمن بود به اسارت سپاه اسلام

درآمد، عمر بن خطّاب او را دید، نزد مردى از انصار آمد و گفت :((این دشمن خدا که بر ضدّ ما

جاسوسى مى کرد، اکنون اسیر شده است ، او را بکش )).

مـرد انـصارى ، گردن آن اسیر را زد و او را کشت . این خبر به پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم )

رسید، پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) ناراحت شد و فرمود:

((اَلَمْ آمُرُکُمْ اَلاّ تَقْتُلُوا اَسِیراً؛ آیا به شما دستور ندادم که اسیر را نکشید؟)).

بـعـد از او اسـیـر دیـگـرى بـه نـام ((جـمـیـل بـن مـعـمـّر بـن زُهـیـر)) را کـشـتـنـد، رسول خدا(

صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) از این پیش آمد خشمگین شد و براى انصار پیام فـرسـتـاد کـه چـرا

اسـیـر را مـى کـشـیـد؟ با اینکه فرستاده من نزد شما آمد که اسیران را نکشید)).

گفتند:((ما به دستور عمر بن خطّاب او را کشتیم ))، پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) از روى

اعتراض از آنان روى گرداند تا اینکه عمیر بن وهب با پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) سخن

گفت و از آن حضرت خواست تا آنان را ببخشد.

اعتراض در تقسیم غنایم جنگى

(در این جنگ ، غنایم بسیار و بى شمار به دست مسلمین افتاد که در هیچ جنگى آن همه غنایم

به دست مسلمین نیفتاده است ).

هـنـگام تقسیم غنایم توسّط رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) مردى بلند قامت قد

خـمـیـده اى که اثر سجده در پیشانیش بود، سلام عمومى کرد، بى آنکه به شخص پیامبر (صـلّى

اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) سـلام کـند و (از روى اعتراض به پیامبر) گفت :((امروز دیدم که با غنایم

جنگى چه کردى ؟)).

پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:((چگونه دیدى ؟)).

گفت :((ندیدم که در تقسیم غنایم ، رعایت عدالت کنى )).

پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) خشمگین شد و به او فرمود:

((وَیْلَکَ! اِذا لَمْ یَکُنِ الْعَدْل عِنْدِى فَعِنْدَ مَنْ یَکُونُ)).

((واى بر تو! وقتى که عدالت نزد من نباشد، پس نزد چه کسى خواهد بود؟)).

مـسـلمـانـان به رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) گفتند:((آیا این شخص را نکشیم ؟))

پـیـامـبـر (صـلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:((او را واگذارید که به زودى داراى پـیـروانـى مـى

شـود که از دین بیرون روند همانگونه که تیر از کمان بیرون مى جهد و خـداونـد پـس از مـن آنـان را

بـه دسـت مـحـبـوبـتـریـن انـسـانـهـا بـه قـتل مى رساند، پس امیرمؤ منان على (علیه السلام ) در

جنگ نهروان آنان را کشت که شخص مذکور یکى از کشته شدگان بود)).

پـس از ذکـر فـرازهـایـى از جنگ حُنین ، اینک موقعیّت امیرمؤ منان على (علیه السلام ) را در آیـنـه

ایـن جـنـگ بـنـگـر و بـه رویـدادهایى که در این جنگ بروز کرد، خوب بیندیش ، به روشـنى درمى

یابى که على (علیه السلام ) کانون همه افتخارات و سردار همه امتیازهاى ایـن نـبـرد بـوده اسـت

و بـه ویژگیهایى اختصاص یافته که هیچ کس در آن نقش و سهمى نداشت :

1 ـ او در آن هـنـگـام کـه در ((نـبـرد حـُنـیـن )) هـمـه مـسـلمـیـن گـریـخـتـنـد، بـا رسـول خـدا

(صـلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) در میدان ماند و ثابت قدمى چند نفر دیگر نیز به خاطر استوارى او

بود و ما از مجموع ، چنین به دست مى آوریم که على (علیه السلام ) از نـظـر شـجـاعـت ،

پـایـدارى ، اسـتـقـامـت و دلاورى ، جـلوتـر از عـبـاس (عـمـویـش ) و فضل پسر عباس و ابوسفیان

بن حارث و سایر ثابت قدمان بود؛ زیرا داستانهاى شجاعت و ایـثـار و جـانـبازى او بیانگر آن است

که هیچ کس را یاراى همسانى با او نبود و استقرار عـلى (عـلیـه السـلام ) در جـایـگـاه

قـهـرمـانـان و کـشـتـه شـدن قـهـرمـانـهـاى بـى بـدیـل بـه دسـت او، مـشـهـور اسـت کـه هـیـچ

کـدام از اسـتـوار مـانـدگـان بـا رسـول خـدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) داراى این امتیازات

نبودند و هیچیک از کشته هاى دشمن به آنان نسبت داده نشد، به این ترتیب به دست مى آوریم

که پابرجا ماندن آن چند تـن مـسـلمـان نـیـز بـه خـاطـر ثـابت قدمى او بود و اگر وجود على (علیه

السلام ) نبود، فـاجـعـه جـبـران نـاپـذیـرى مـتـوجـه اسـلام مـى شـد مـانـدن آن حـضـرت و

اسـتـقـامـت او با رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) باعث بازگشت مسلمین به سوى

جنگ و درگیرى شدید آنان با دشمن شد.

2 ـ از سـوى دیـگـر کـشـتـه شـدن ((ابـوجـَرْوَلْ)) پـیـشتاز دلاور دشمن به دست على (علیه

السـلام ) مـوجـب سـرافـکـنـدگـى و شـکـسـت سـپـاه دشـمـن گـردیـد و بـه دنـبـال آن پـیـروزى

مـسـلمـیـن انـجـام شـد و کـشـتـه شـدن چهل نفر از مشرکین به دست تواناى على (علیه

السلام ) باعث سستى و از هم پاشیدگى و تارومار شدن سپاه دشمن و پیروزى مسلمین بر آنان

گردید.

اما آن کسى که بعد از رحلت رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) در جریان خلافت و

جانشینى ، خود را جلو انداخت او را در این جنگ حُنَین مى بینیم که به زیادى جمعیّت مسلمین ،

چـشـم زد و هـمـیـن مـوجـب شـکـسـت مـسـلمـیـن (در آغـاز جـنـگ ) گـردیـد و یـا یـکـى از

عـوامـل شـکـسـت بـود. و رفـیـق او در کـشـتـن اسـیـران جـنـگـى ، دسـت داشـت بـا ایـنـکـه

رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) از کشتن اسیران نهى کرده بود و با اینکه گناه ایـن

قـتـل بـه قـدرى بـزرگ بـود کـه رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) را سخت خشمگین کرد

و موجب افسوس آن حضرت گردید و گناه آن را زشت و بزرگ شمرد.

3 ـ در رابـطـه بـا آن کـسـى کـه اعـتـراض کـرد (و گـفـت در تـقـسـیـم بـیـت المـال رعـایـت عدالت

نکردى ) پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) حکم بر او را نشانه حـقانیت امیرمؤ منان على

(علیه السلام ) در کردارش قرار داد و جنگهاى على (علیه السلام ) را که بعدا اتفاق مى افتاد، بر

اساس  صحیح اسلامى معرّفى کرده و وجوب اطاعت از على (عـلیه السلام ) را اعلام نمود و مردم

را از خطر مخالفت با آن حضرت هشدار داد و به مردم گوشزد کرد که حقیقت نزد على (علیه

السلام ) است و وجود او با حق تواءم است و گواهى داد که آن حضرت ، بهترین انسانهاى بعد از

خود مى باشد.

و ایـن شـیوه پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) در رابطه با على (علیه السلام ) با رفـتـار

غاصبین خلافت با آن حضرت سازگار نیست و مباینت دارد و بیانگر سقوط آنان از کـمـال بـه نـقص

است که نتیجه اش  هلاکت و نزدیک به هلاکت است ، تا چه رسد به اینکه رفتار آنان (مخالفین

على (علیه السلام ) ) در این جنگ بر کردار مردان خالص ، برترى داشته باشد و یا نزدیک آن باشد.

بـنـابراین ، نتیجه مى گیریم که : آنان (غاصبان خلافت ) به خاطر کوتاهیهایى که در رونـد اسـلام

داشـتـنـد از صف مخلصین جدا هستند و نمى توانند شریک امتیازات مردان مخلص باشند.